کوله بار گناهم

 کوله بار گناهانم بر دوشم سنگینی میکرد...
ندا آمد بر در خانه ام بیا؛ 
آنقدر بر در بکوب تا در به رویت وا کنم...
وقتی بر در خانه اش رسیدم...
هر چه گشتم در بسته ای ندیدم !!
هر چه بود باز بود...
گفتم : خدایا بر کدامین در بکوبم؟
ندا آمد : این را گفتم که بیایی..
وگرنه من هیچوقت درهای رحمتم را؛
به روی تو نبسته بودم ...
کوله بارم بر زمین افتاد و؛
پیشانیم بر خاک ...
"مهربان خدایم دوستت دارم"...
*
*
پی نوشت:
آنچه ما کردیم هیچ نابینا نکرد
در میان خانه گم کردیم صاحب خانه را...



نظرات شما عزیزان:

برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 8 بهمن 1394برچسب:, | 16:7 | نویسنده : دختری به رنگ اسمون |
.: Weblog Themes By BlackSkin :.


کد موزيک

!-- HTML Codes ramsarmusic.com --
کد شمارنده ی صفحه
فا تولز ، ابزار رایگان وبمسترشمارنده ی صفحه
کد لحظه شمار غیبت امام زمان برای وبلاگهای مهدویت